در همه این سالها که برای هنرمندان بسیاری نوشتم، حتی یک روز هم از گوشه ذهنم نگذشته بود که قرار است برای بیستوسومین سالگرد روزنامه از کسانی بنویسم که روزی در روزنامه جامجم مشغول به کار بودند، ولی امروز دیگر کنار ما نیستند اما یادشان و ذکر خاطراتی از آنها تسکیندهنده دردهایمان است. همکارانی که هر روز با آنها سلام و احوالپرسی میکردیم، ولی یک روز آمدیم به روزنامه و دیگر جواب سلامی نشنیدیم و بوی خداحافظی حس میشد. بنابراین در این گزارش یادی از رفقایمان در روزنامه جامجم کردیم.
آخرین هدیه تولد
زندهیاد روح ا... رجایی از اسفند ۹۸ که سردبیری «جامجم» را در دست گرفت، یک روز بیکار ننشست و از همان ابتدای کار، قدمهایش را در تحریریه محکم برداشت.
هر قدر مهربان بود اما در کار با هیچکس شوخی نداشت و بدون تردید یک سوژهیاب حرفهای بود. دغدغهمند بود و سر پرشوری داشت. سردبیر سختگیر ما قلب بسیار رئوفی هم داشت. امکان نداشت کسی درگیر مشکلی باشد و او برادرانه پا به میدان نگذارد. او تیر ۹۹ از قربانیان ویروس کرونا بود و ما را برای همیشه ترک کرد. من هم مثل دیگر همکارانم خاطرات زیادی از او دارم. یادم نمیرود روزی که آقای رجایی تازه به روزنامه آمده بود. از آنجا که همیشه زبانم به اعتراض باز است، با توپ پر به اتاقش رفتم و شروع کردم به سخنرانی که من سابقهام زیاد است، من از چندسالگی وارد کار مطبوعات شدم و... به همه حرفهایم گوش داد و در حالی که لبخند میزد، گفت: خانم عودباشی اگر فکر میکنید من با لحن خدای ناکرده تند با شما صحبت کردم، عذرخواهی میکنم و نمیخواهم کسی را دلآزرده کنم. ولی از شما که سابقه کاریات از بچههای گروه بالاتر است، به همان نسبت انتظار بیشتری دارم.. همین دیالوگها باعث میشد نهتنها انتحاری عمل نکنم، بلکه با خنده شروع به حرفزدن کنم. آخرین اعتراضم هم به او درباره یکی از مصاحبههای اخیرم بود و خطاب به او گفتم: شما کلی از مصاحبه تعریف کردید، پس چرا صفحه یک ضریب ندادید؟! و بعد در ادامه: به هر حال تولدم نزدیک است و ...شما باید به شکلی جبران کنید. هدیه تولد از شما میخواهم! آقای رجایی هم با همان خنده همیشگی گفت چشم در خدمتم. گذشت تا روز تولدم که عصرش -۹ تیر ۹۹- سراغ گروه رسانه آمد و گفت: خانم عودباشی شما دستکش استفاده میکنید؟! من هم با تعجب گفتم: بله، معلومه که استفاده میکنم و بعد رفت و از اتاقش یک بسته دستکش لاتکس آورد و گفت: بفرمایید این هم کادوی تولد شما. به جبران دلخوریای که داشتید... در مجموع آخرین هدیه را سردبیر با لبخند به من هدیه داد.
درونگرا و متفکر
نام علیرضا آقابالایی در روزنامه جامجم مساوی بود با فردی درونگرا و متفکر. او اهل مستانآباد بود اما زاده تهران. همه همکاران او را به نام آقای مطالعه به یاد دارند، زیرا همیشه علاقهمند به خواندن کتاب بود.
او یکی از روزنامهنگاران باسابقه بود که به مدت یک دهه با روزنامه جامجم همکاری کرد. او سال ۷۹ وارد روزنامه جامجم شد و سال ۸۹ در ۴۵ سالگی دراثر سکته قلبی درگذشت. روزی که بچههای روزنامه باخبر شدند آقابالایی فوت شد همه مبهوت و ناراحت بودند. هیچ کس باورش نمیشد که قرار نیست امروز این همکار آرام و بیحاشیه را ببیند. همه با تعجب با خودشان میگفتند آقابالایی دیروز در بالکن روزنامه مشغول تماشای باران بود و در حالی که پکهای عمیق به سیگار میزد با بچههای تحریریه آرام مشغول صحبت بود چرا فوت شد؟! اما پاسخی برای چراهای بچههای تحریریه نبود. آقابالایی در گروه رسانه به عنوان مسئول کنداکتور برنامهها، مشغول به همکاری و همیشه سرش به کارش بود. هرگز با کسی با صدای بلند صحبت نمیکرد و آرام بود. وی همکاریاش با مطبوعات را با نشریه کیهان بچهها و مجلات رشد از سال ۵۹ به عنوان شاعر و نویسنده کودکان آغاز کرد.وی نویسنده قصه کوتاه حکایت آخر ، رمان های روی خط فاصله ، شب یلدای ایوب و مجموعههای شعر در طلوع آفتاب، باغ پاییز و چشم به راه خورشید، نویسنده فیلمنامه برخورد (سیروس الوند) و همچنین دستیار کارگردان و برنامهریز فیلمهایی چون اشک و لبخند (شاپور قریب)، آخرین پرواز (احمدرضا درویش) و دندان مار و سرب (مسعود کیمیایی) بود.
آنها که رفتند و ما که ماندهایم...
محمدرضا رستمی از فعالان رسانهای شناختهشده در حوزه هنر و سینما بود که ۲۸ مهر ۹۵ از میان ما رفت.
او یک اسدآبادی تمامعیار از دیار همدان بود که کارش را در عرصه مطبوعات از دهه ۷۰ آغاز کرد. او از سال ۷۹ به تحریریه روزنامه جامجم پیوست و در عرصههای مختلف فرهنگی و هنری از جمله تئاتر، موسیقی، سینما، میراث فرهنگی، ادبیات و... قلم زد. پس از پذیرش مسئولیت انتشار چند ضمیمه جامجم و دبیری سرویس شهرستانهای آن روزنامه، دو سال هم به عنوان دبیر سرویس فرهنگ و هنر جامجم مشغول به فعالیت شد. او مدتی در روزنامه نبود اما بعد از چند سال دوباره به جمع جامجمیها ملحق شد. او سال ۹۵ علاوه بر دبیری سرویس فرهنگ و هنر روزنامه جامجم یک هفتهای هم در کسوت معاون تحریریه مشغول به همکاری بود. رستمی علاوه بر فعالیت روزنامهنگاری، در ادبیات داستانی و شعر هم توانایی چشمگیری داشت و همزمان با ناشران و فعالان فرهنگی بسیاری همکاری میکرد. علاقه و هنر دیگر این فعال رسانهای، عکاسی بود. او رویدادهای اطرافش را از راه لنز دوربین تلفن همراهش ضبط میکرد و در حساب کاربری خود در اینستاگرام به اشتراک میگذاشت. جدای از تواناییهای حرفهای این چهره رسانهای که در نگاه متفاوت و تیزبین او به سوژهها و حوزههای خبری، قلم روان و زیبایش و مدیریت سرویسهای فرهنگ و هنر در رسانههای مختلف تجلی پیدا میکرد، خلق خوش، رفتار نجیبانه و سیمای همیشه خندانش از مهمترین ویژگیهای شخصیتیاش به شمار میآمد. او در تحریریه جامجم هم به عنوان مرد مودب و همیشه با لبخند شهره بود و با همه دوستانه برخورد میکرد. وقتی یادی از گذشته میکنیم نامهای دوستان به ذهن میآید که هر کدامشان کولهباری از خاطره و حسرت را روی دوش ما که ماندهایم گذاشته است.
مهربان و ماخوذ به حیا
وقتی نام مجتبی سوداگری را میبریم ناخودآگاه تصویری که به ذهن همکاران تحریریه جامجم میآید یک فرد مهربان و ماخوذ به حیا به چشم میآید.
این همکار عزیزمان در بخش صیانت و حفاظت حضور داشت که سال ۹۹ درگذشت. آخرین شیفت او در روزنامه جامجم ۲۸ آبان بود و بعد برای همیشه خبری از او نشد. شادروان در محل حراست مقابل در ورودی دفتر روزنامه جامجم مینشست، همیشه لبخند به لب داشت و با همه همکاران با مهربانی احوالپرسی میکرد، به همین دلیل برای همکاران دور از ذهن بود که این همکار عزیز را از دست بدهیم خصوصا که جوان بود. او را به عنوان تازهداماد موسسه جامجم میشناختیم. شاید دو ماه از ازدواجش نگذشته بود که برای یک جراحی در بیمارستان بستری شد و بعد گفته شد بر اثر عوارض همین جراحی ناگهانی درگذشت. در واقع با از دست دادن او «تازه داماد روزنامه جامجم» را از دست دادیم. وقتی با همکاران از خاطرات او حرف میزنیم همه از بخشندهبودنش میگویند و اینکه هر کاری از دستش برمیآمد برای دوستانش انجام میداد. همه از او به نیکی یاد می کنند. به یاد دارم روزی دنبال یک قرص بودم که به زمین و زمان رو انداختم اما خبری از پیداشدنش نبود اما نمیدانم چطور خبر به گوش زندهیاد سوداگری رسید و به من زنگ زد و گفت: خانم عودباشی! حتما برایتان پیدا میکنم. نمیدانم به چند ساعت رسید که تماس گرفت و گفت که قرص را برایم پیدا کرده است! باورم نمیشد که با این سرعت توانسته باشد قرص هایم را پیدا کند. انگار دنیا را به من داده بودند و خوشحال از این موضوع بودم. بعد از این اتفاق بارها با همکارانش از این خاطره خوب گفتم و همه از بزرگ دلی و همراهی او یاد کردیم. دریغا که این جوان را جامجم از دست داد!
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد